میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی