حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست