میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی