از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد