شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟