همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر