یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت