تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت