ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت