رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست