همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر