ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله