با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی