شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی