هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی