ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی