سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی