میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی