میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی