میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی