داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود