داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟