ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت