چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم