چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را