سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند