غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد