تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ