ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود