ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود