ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود