سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی