چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست