باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت