بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا