عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار