حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست