گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی