تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده