ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند