مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم