حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت