ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت