چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت