عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد