کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد