رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم