میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست