سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست