کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست